
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۵
۱
گر گل رخسار تو عزم گلستان کند
گل به تماشای او روی به بستان کند
۲
ور مه روی تو را ماه ببیند برش
تحفه ز دل آورد پیشکش از جان کند
۳
نیست چو روی تو مه ورنه ز هر مه دو روز
سر زچه رو در کشد رو ز چه پنهان کند؟
۴
سلسله زلف تو با دل دیوانگان
آنچ کند ماه نو او همه روز آن کند
۵
درد تو در جان من خیمه زد از بهر آنک
وصل تو تا یک شبی همت درمان کند
۶
ورنه ز عشقت ظهیر دیده برآنجا نهاد
کز تو بر شهریار قصه و افغان کند
۷
خسرو گردون پناه نصرت دین بیشکین
آنک فلک بر درش خدمت در بان کند
نظرات