
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۱۰
۱
بدر دین حاکم آفاق مبارک تویی انک
گلبن ملک ز تو تازه و تر بشکفته ست
۲
آستین کرمت بی غرض دنیاوی
صد ره از روی جهان گرد حوادث رفته ست
۳
این سعادت که تو را روی نموده ست هنوز
صد یکی نیست از آنها که قضا پذرفته ست
۴
سخنی هست مرا با تو نهان نتوان کرد
که ز رای تو خرد هیچ سخن ننهفته ست
۵
آمدم سوی درت تا کنم از صدق نثار
آن گهرها که به مدح تو ضمیرم سفته ست
۶
پرده دار از پس در گفت که او مست بخفت
زان سبب طبعم از آن لحظه هنوز آشفته ست
۷
تو که بیداری چون دولت هشیار و چو عقل
خفته و مست ندانم ز چه رویت گفته ست
۸
تو نیی مست که عقل من شیدا مست است
تو نیی خفته که بخت من مسکین خفته ست
تصاویر و صوت

نظرات