
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۲۴
۱
خدایگانا آنی که طاق ایوانت
ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت
۲
نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون
که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت
۳
ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم
که پیش رای تو پیداست رازهای نهفت
۴
ز روزگار به روزی نشسته ام نه چنانک
دگر دو شب به یکی جایگه توانم خفت
۵
زمین ز خون قزل ارسلان هنوز گلست
مرا ز حادثه صد گل به تازگی بشکفت
۶
بدین که بر سر من رفت هر کجا باشم
چه شکرها که من از روزگار خواهم گفت
تصاویر و صوت

نظرات