
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۳۵
۱
جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر
به کبریای جلال تو هیچ کس باشد
۲
به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری
قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد
۳
شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو
خیال تیغ نه همخوابه هوس باشد
۴
هرانکسی که زند بر خلاف تو نفسی
نخست مرگ گلوگیر در نفس باشد
۵
همای همت تو هر کجا که سایه فکند
به فرّ و مرتبه عنقا کم از مگس باشد
۶
نسیم عدل تو در هر زمین که نافه گشاد
دژم بنفشه و فریاد کن جرس باشد
۷
فنا کله ز سر روزگار بر باید
اگر نه حزم تو شبها درو عسس باشد
۸
به بزم شاه جهان کشف حال بنده بکن
به پایمردی دانم که دسترس باشد
۹
که گرچه عیش من از حد برون پریشان است
و لیک یک نظر رحمت تو بس باشد
تصاویر و صوت

نظرات