
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۵۲
۱
عمادالدین تو آن تقدیر حکمی
که با قدرت فلک را نیست مقدار
۲
کشیده خط تو در دفع فتنه
به گرد خطه اسلام دیوار
۳
فکنده هیبتت چون دور دایم
دوار اندر سر گردون دوار
۴
عروس ملک را بربسته زیور
به دست درفشان و لفظ دُربار
۵
تویی آن گوهر عالی که پیشت
فلک مانند خاکستر بود خوار
۶
گر از خاک است گوهر پس چرا شد
ز نسلت گوهری دیگر پدیدار؟
۷
چه می گویم تو دریایی و لابد
به در یا در بود گوهر سزاوار
۸
مبادا کز تو ای دریای معنی
شود هرگز یتیم آن در شهوار
۹
اگر چه این سخن بر جای خویش است
حدیث ما فرحنا یاد می دار
تصاویر و صوت


نظرات