
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۵۵
۱
ای دیده روزگار ز دیوان جود تو
هر روزه وجه راتب روزی وحش و طیر
۲
نا رفته بر زبان تو قولی برون ز حق
ناآمده ز دست تو فعلی برون ز خیر
۳
دی اسبکی که حامل اوراد خادمست
گفت ای تو در تعهد من همچو من به سیر
۴
گر تو ز حرص محمدت خواجه بی غذا
بنشستی این طمع نتوان داشتن ز غیر
۵
صوفی برای لقمه کند قصد خانگاه
رهبان برای زله نماید بساط دیر
۶
زان گفت و گوی بر دل و جانم مصیبتی ست
هایل تر از مصیبت صد طلحه و زبیر
۷
هارون درگه توام آخر روا مدار
اسب مرا بر آخور غم چون خر عُزَیر
نظرات