ظهیر فاریابی

ظهیر فاریابی

شمارهٔ ۶۲

۱

ایا شهی که ز آثار نعل شبرنگت

حسد برد به گه حمله صاحب شبدیز

۲

تویی که بر تن خصم تو دِرع داوودی

ز رمح و تیغ تو پرویزنی بود خون بیز

۳

چو ظلم بر در دروازه وجود رسید

ندای عدل تو بشنید بازگشت و گریز

۴

ببرد چاشنی لطف تو به شیرینی

مزاج بی نمکی از جهان شورانگیز

۵

اگر ز کین تو دندان خصم کنده شود

عجب نباشد از آن عزم تند و خنجر تیز

۶

خدایگانا من بنده بر بساط ملوک

که جمله کم ز تو بودند و بیش از پرویز

۷

به صد هنر قدری آبروی یافته ام

جهان ز حکم تو در نگذرد بگو که مریز

۸

فلک به جام بلا شربتم از آن فرمود

که از عطای مزور نموده ام پرهیز

۹

به سوی من نظری کن که بی سبب با من

جهان سفله به کین است و چرخ دون به ستیز

۱۰

از آن زمان که فلک بر درت به پا استاد

زمانه بر سر بختم نشسته بود که خیز

۱۱

کنون که خاک درت را ز اشک دیده من

به رنگ لاله برآورده چرخ رنگ آمیز

۱۲

مرا به نزد تو بی پایمردی کرمت

برون ز حلقه در نیست هیچ دست آویز

تصاویر و صوت

نظرات