
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۶۸
۱
سر ملوک جهان فخر دین تو آن شاهی
که ماه و مهر ز رای تو می برند شعاع
۲
تویی که همت تو سر بدان فرو نارد
که با فلک بودش ملک کاینات مشاع
۳
خدایگانا دانی که در ممالک تو
مرا نه باغ و سراسیت و نه عقار و ضیاع
۴
چه واجب است که تا حشر همچنین باشد
به مجلس تو مرا لذت شراب و سماع
۵
چنین خوش است که این آستانه را دو در است
یکی به کوی سلام و یکی به راه وداع
۶
به طوع و رغبت خویش آمده به حضرت تو
رواست گر ببرم بی اجازت تو صداع
۷
بر هر کجا که روم پادشاه نفس خودم
به علم و عقل توانگر به صبر و حلم شجاع
۸
جنایتی نه که بی رسمیی کند شحنه
بضاعتی نه که دردسری دهد بیاع
۹
من از زمین و زمان فارغم بحمدالله
نه رغبتی است به مال و نه حاجتی به متاع
۱۰
ز خدمت تو یکی دستبوس نقد مرا
به از هزار برات و حوالت و اقطاع
نظرات