
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۷۷
۱
بزرگوارا من در میان اهل عراق
به نعمت تو که محسود همگنان بودم
۲
هموم و وحشت غربت بر آن تنعم و ناز
که داشتم به وطن اختیار فرمودم
۳
چو طبع میل بدین خطه کرد و بود خطا
صواب دیدم و با او خلاف ننمودم
۴
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من بنشنودم
۵
دو سال خدمت این قوم کردم و امروز
ز بخت شاکر و از روزگار خشنودم
۶
به جام هیچ بزرگی شبی نبردم دست
به نان هیچ کریمی دهن بنگشودم
۷
خمار باده پارین هنوز در سرمست
که لب به جرعه ای از جام کس نیالودم
۸
چو مدتی بکشیدم عنا بدانستم
که خاک خوردم چون مار و باد پیمودم
۹
به ترک گفتم و رفتم چو اندرین دولت
چو دنب خر ز گزی هیچ می نیفرودم
نظرات