ظهیری سمرقندی

ظهیری سمرقندی

بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

دستور گفت: آورده‌اند که دو کبک از میان ابناء جنس به سبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت، مصارفت کردند و از وطنی به وطنی و از موضعی به موضعی دیگر رفتند و یاران و دوستان نو گزیدند و مقام در کوهی ساختند که خضیض او به نزهت و رفعت بر گل‌زار اختران و سبزه‌زار آسمان راجح آمدی و آشیانه ساختند بر شقی راسخ و شعبی راسی که هوای او معتدل و خوش و مرغزار او نزه و دلکش بود. انواع اشجار بر اطراف و اکناف او رسته و اجناس و حوش و طیور در حضیض و بقاع او قرار گرفته. آب‌های صافی از چشمه‌های او روان و نسیم شمال در صحرای او بزان. فضای هوای او از عفونت خالی و مهابط و مصاعد او از خوف صیادان بی‌رحم منزه. در فصل ربیع، کلاله لاله از قلال جبال و بقاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین، تابان.

۲

در افشان لاله در وی چون چراغی

ولیک از دود او بر جانش داغی

۳

شقائق یحملن الندی فکانها

دموع التصابی فی خدود الخرائد

و آب‌های منابع و مشارع، چون آب چشم عاشقان.گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. کانه صرح ممرد من قواریر

۵

و عیونه کعیون اصحاب الهوی

بصفاء دمع من وفاء قلوب

و این دو کبک با یکدیگر عیشی مهیا و وصالی مهنا داشتند چشم شوخ ایام از ایشان غافل و طبع بی‌وفای روزگار از ایشان بی‌خبر در فضای کوهسار پرواز می‌کردند و در عرصه مراد اهتزاز می‌نمودند حسن و جمال ماده هر روز بی‌اندازه‌تر و عشق و مهر نر هر زمان تازه‌تر‌.

۷

دلی را با دلی چون بر هم افتد

همی آوازه‌ای در عالم افتد

۸

خوشا وقتا که باشد آن دو دل را

ولکن این چنین دل خود کم افتد

در ریاض و غیاض آن کوه چرا می‌کردند و از انهار و حیاض او شراب‌های صافی تجرع می‌نمودند روز مضجع و مسکن بر گل مرغ‌زار و شب مبیت و مقیل بر سنبل کوهسار وحوش آن موضع، حریف و الیف ایشان شده و طیور آن هوا و فضا‌، جلیس و انیس ایشان گشته اسبابی مهیا و عیشی مهنا.

۱۰

در جام وصل، باده اسباب خرمی

اوقات عیش و لذت ایام بی‌غمی

۱۱

هم از نسیم دولت و اقبال، خوشدلی

هم با وصال دلبر خوشروی، همدمی

۱۲

انواع نزهت و طرب و عیش بر فزون

اسباب فترت و غم ایام در کمی

اتفاق را آن سال، باران نیامد و برف و نم خشک بایستاد ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد.

۱۴

تا رفت چنانکه فتنه را خواب از چشم

این بحر هزار چشمه را آب از چشم

بر عالم، قحط و جدب استیلا آورد و بر جهان، نحوس و بوس مستولی شد حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت کبک نر با ماده گفت: شرط عاقل و فرزانه آن بود که مایحتاج اوقات زمستان در ایام تابستان مهیا کند و در هنگام رفاهت و راحت ساعات حال، از شدت اوقات مستقبل اندیشه دارد و تدبیر ادخار کند.

۱۶

وانظر لنفسک و السلامه نهزه

و زمانها ضافی الجناح یطیر

۱۷

کارها را به وقت باید جست

کار بی وقت، سست باشد سست

و این کلمه را معتبر شناسد که: خذ من یومک لغدک تا چون مزاج روزگار و احوال او تغیر و تبدل پذیرد و شب آبستن، مولود حال بر خلاف مراد از ارحام ادوار در کنار قابله سرانجام‌نهد، دل و خاطر در مخالب عقاب حیرت و مهابط و مضایق حسرت و ضجرت، متحیر و مدهوش نماند. تدبیر آن بود که سفری کنم و بضاعتی با خود همراه گردانم و می‌گویند در فلان شهر نرخ طعام کسادی دارد، بروم و ذخیره زمستان با خود بیارم، پیش از آنکه تخم‌ها در حجاب خاک متواری و در نقاب انبار مستور گردد. پس بدین عزیمت روی بدان سمت آورد و چون مطلب و مقصد دور دست بود، مدتی مهلت در میان آمد تا آن زمان که زمستان بر جهان تاختن آورد و لشکر سرما بر خیل اشجار و اثمار شبیخون کرد. قلال کوهسار و اطراف مرغزار از برگ و بار عاری و عاطل شد و جز عمامه بر فرق صنوبر و قبا در قد سرو نماند. حله خضرا از اکناف اشجار فرو ریخت و خرده کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت.

۱۹

ماننده مادران مرده فرزند

در دیده عالم، ابر کافور افکند

نعمت و الحان بلبل شکسته و اوتار موسیقار صلصل گسسته. کبک نر از سفر باز آمد. ماده را هیأت و صورت متغیر دید، شکم بر آمده و چشم‌ها فرو شده، آثار حمل و آمارت حبل بر صورت و سیما پدید گشته. در وی بدین سبب بدگمان شد و گفت: من به عفت و عصمت تو اعتمادی تمام داشتم و به حسن عهد و موافقت تو اعتضادی بر کمال. مواجب مصاحبت و لوازم موافقت آن بودی که در غیبت من پای در ذیل عفاف و صلاح آوری و رعایت جانب مرافقت و مواصلت قدیم که میان ما مؤکد است، مرعی و مشکور داشتی. تو خود در ایام غیبت من همه سورت هزل و لهو خوانده‌ای و آیات فسق و فجور تکرار کرده‌ای و قدم در عرصه مراد و شهوت و نهمت زده‌ای و خلیع العذاروار افسار از نفس اماره برگرفته‌ای و استقبال مقدم مرا ذخیره‌ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده و گفته:

۲۱

والقی حبلی علی غاربی

و اسلک مسلک من قد مرج

۲۲

فان لامنی القوم قلت اعذروا

فلیس علی اعرج من حرج

به رازقی که بچه غراب را بر وکر اشجار، وظیفه لیل و نهار، رعایت جود او می‌دهد و به خالقی که فرج عقاب را بر قلال جبال راتبه روز و شب، حمایت کرم او می‌رساند که این ساعت، تعریک این جنایت و تأدیب این بی‌خویشتنی در باب تو تقدیم کنم، چنانکه ناحفاظان را فهرست عبرت و عنوان اعتبار گردد. کبک ماده گفت: به صانعی که مشغله خروس در اسحار، تسبیح جلال و تقدیس کمال اوست و به مبدعی که جلوه طاووس در مرغزار، تعظیم نوال اوست که در زمان غیبت تو مرا با هیچ نامحرمی مجالست و مخالطت نبوده است و بر خلاف رضای تو قدمی ننهاده‌ام. کبک نر گفت: در روشنی آفتاب به نور چراغ حاجت نیاید. «و لیس الخبر کالعیان». به ارتکاب جنایت، کفایت نمی‌کنی و ترک امانت و دیانت روا می‌داری و به سوگند خلاف، پرده بر چهره انصاف می‌پوشی و از سر غضب و انفت و استنکاف و حمیت، ماده را زدن گرفت. هر چند ماده می‌گفت:

مشتاب به کشتنم که در دست توام

مزن که پشیمان شوی ازین تعجیل و لکن وقتی که مربح و نافع نباشد.

۲۶

ستذکرنی اذا جربت غیری

و تندم حین لاتغنی الندامه

۲۷

شتابندگی کار آهرمن است

پشیمانی جان و رنج تن است

۲۸

پرستنده آز و جویای کین

به گیتی ز کس نشوند آفرین

او همچنان می‌زد تا ماده از عالم حیات به عالم ممات نقل کرد و با همه رفتگان برابر شد. چون عیال موافق و رفیق مرافق کشته گشت و فورت خشم تسکین پذیرفت، کبک نر تأملی کرد و با خود گفت: دریغا رفیق شفیق و ندیم قدیم و یار مساعد و حریف معاضد با چندان حقوق مرعی و اخلاق مرضی و حصافت رای و خرد و کفایت، بی تهمتی ظاهر، به موجب شبهتی کشته شد و ندانم که در تقدیم این رای و امضا این عزیمت، مصیبم یا مصاب، صایبم یا مخطی. جماعتی از طیور که در اکناف و اطراف آن موضع بودند به تهنیت قدوم او به زیارت حاضر آمدند و چون کبک ماده را کشته دیدند، از موجب حادثه بحث کردند. کبک نر صورت حال اعلام داد و شرح آنچه روی نموده بود، باز گفت: هر کس از مرغان، زبان ملامت و تعییر در وی دراز کردند و گفتند: بی مشاورت مؤتمنی بر چنین اقتحام شگرف، اقدام نموده‌ای و بی‌رؤیتی ثاقب، ارتکابی بدین عظیمی روا داشته‌ای. بدان که درین نواحی، عیالان ما را به مثال این عارضه بسیار حادث شود و چنان گمان افتد که زن حامله شده است و چون سه ماه بر آن بگذرد، ما فلان بیخ بیاریم و بدهیم تا بعد از نضج مادت، اجابت طبیعت حاصل آید و بیماری زایل گردد. خطا کردی و در امضا این رای مخطی بودی و اگر با ما درین باب مفاوضتی رفتی، پیش از نفاذ تدبیر، بدین تشویر و تقصیر مأخوذ نگشتی و در ملامت عاجل و عقوبت آجل نیفتادی. چون حجاب شبهت از روی کار برداشته شد و به یقین بدانست که خطا کرده است و جفت شایسته را بی‌موجبی به دست تلف داده، در وی می‌نگریست و به نوحه و زاری می‌گریست و می‌گفت:

۳۰

عجبت لبصری بعده و هو میت

و کنت امءا ابکی دما و هو غائب

۳۱

علی انها الایام قد صرن کلها

عجائب حتی لیس فیها عجائب

۳۲

دردا و دریغا که از آن خاست و نشست

خاک است مرا بر سر و باد است به دست

این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه به تعجیل کاری نفرماید و در سیاست، شرایط احتیاط و مراسم اجتهاد بجای آرد و در حوادث روزگار تأنی و تدبر و تأمل و تفکر شعار و دثار احوال خود سازد و به قول زنان التفات نفرماید که زنان مؤلف مکر و خداع و مصنف عذر و کذاب باشند و طبیعت ایشان وکر مکر و جبلت ایشان معدن زرق و ختل بود. هرکه به محنت و اذیت ایشان مبتلا گردد، نبات عمر او را نشو و نما و رونق و طراوت نماند و معیشت او از لذت و حلاوت دور بود.

۳۴

رب ذئب اخذوه و تمادوا فی عقابه

ثم قالو زوجوه و ذروه فی عذابه

خواطر ایشان، کیمیای حیلت است و ضمایر ایشان، عناصر خدیعت. و. اگر پادشاه دستوری فرماید، داستانی از دستان زنان بگویم تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار این دعوی مبین گردد. پادشاه گفت: چگونه است آن داستان؟ بگو تا بشنوم.

تصاویر و صوت

کتاب سندبادنامه به اهتمام علی قویم ۱۳۳۳ - خواجه بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن الحسن الظهیری السمرقندی - تصویر ۶۸

نظرات