
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۱۶
۱
چو نیست در سخن خویش فتح باب مرا
هزار حرف به دل مانده چون کتاب مرا
۲
چنین که چرخ، سحرخیز سردمهری شد
عجب که گرم شود تن به آفتاب مرا
۳
به جوی باغ فتادم، ولی ز بی قدری
چو عکس شاخ درختان نبرد آب مرا
۴
به یاد او چو کنم گریه در سرمستی
چکد به جامه بی طاقتی گلاب مرا
۵
چو شمع، بود ز بیداری ام صبا گلچین
نسیم نرگس او کرد مست خواب مرا
۶
به آبروی که خاکم قبول خواهد کرد؟
اگر کسی ندهد غسل در شراب مرا
نظرات