
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۱۷۸
۱
بوسه در آغوش ازان خودکام نتوانم گرفت
صید خود را درمیان دام نتوانم گرفت
۲
بس که بی آرام گشتم از رمیدنهای او
رام چون گردد به من، آرام نتوانم گرفت
۳
گر چنین خواهم به دام برگ ریز هجر ماند
از کف قاصد، گل پیغام نتوانم گرفت
۴
چند بر ساقی کند شوقم گرفت بیش و کم؟
مستیی خواهم که دیگر جام نتوانم گرفت
۵
بس که دورم همچو مغرب زان بت مشرق جبین
صبح اگر ساغر دهد، تا شام نتوانم گرفت
نظرات