
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۲۰۵
۱
زلف با قامت او، تا به کمر همراه است
هر کجا روز بلند است، شبش کوتاه است
۲
بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق
این چراغی ست که از رفتن خود آگاه است
۳
من دیوانه چه سان بگذرم از وادی عشق
جاده چون کوچه زنجیر، سراسر چاه است
۴
گل زخمی که ز پیکان غمت در دل ماند
همچو نقش قدم خضر، زیارتگاه است
۵
گر به گوشت نرسد ناله طغرا چه عجب
بس که از عشق زبون گشته، فغانش آه است
نظرات