
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۳۸۰
۱
بر سر تردامنی، دوزخ ز جانم تاب برد
دامن خود را فشردم، آتشش را آب برد
۲
خواستم بیدار سازم بخت خواب آلود را
تا به سویش دست بردم، پنجه ام را خواب برد
۳
شب که از باران اشکم فرش راحت گشت تر
چشم تا بر هم زدم، کاشانه را سیلاب برد
نظرات