طغرای مشهدی

طغرای مشهدی

شمارهٔ ۴۹۴

۱

چو مینا گرچه آیین قدح نوشی نمی دانم

لبالب گر شوم از باده، بیهوشی نمی دانم

۲

مده خیاط دوران، گو قبای اطلسم چون گل

که من آیینه ام، غیر از نمدپوشی نمی دانم

۳

اگر سرو سهی باشم، ز ناشایستگی خود را

به آن شمشاد قامت، باب همدوشی نمی دانم

۴

ز بس در دل نشسته نقش باغستان رخسارش

ز خاکم گر دمد نسیان، فراموشی نمی دانم

۵

چو آن خاری که با گل می گذارد سر به یک بالین

به او همخوابه ام، لیکن هم آغوشی نمی دانم

۶

به رنگ نرگسش از مستی ام صد شور و شر خیزد

به این مستی، چو وابینی، قدح نوشی نمی دانم

۷

به تقلید مکرر گفتگویی چند، چون طوطی

تلاش افروز نطقم، قدر خاموشی نمی دانم

۸

درین میخانه گر صد جا مقام دلنشین باشد

مقامی بهتر از آن سوی مدهوشی نمی دانم

۹

چو مروارید بردم سر به گوش آن صنم، طغرا

ولی از بی زبانی، طرز سرگوشی نمی دانم

تصاویر و صوت

نظرات