طغرای مشهدی

طغرای مشهدی

شمارهٔ ۶۰۸

۱

جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن

چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن

۲

در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید

تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن

۳

همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست

مرگ دانایان بود با جمع نادان زیستن

۴

جام را از کف مده، گر زندگی داری هوس

بی قدح، یک دم درین غمخانه نتوان زیستن

۵

تا نماید چون وطن، اقلیم عقبی دلنشین

در جهان پیوسته باید چون غریبان زیستن

۶

با خرد گفتم که مشکلتر ز مردن چیست، گفت

صحبت جمعی که نتوان همچو ایشان زیستن

تصاویر و صوت

نظرات