
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۶۹۵
۱
قتل ما بی دست و پایان را دلیری شرط نیست
کشتن سیماب می آید ز هر بی جرأتی
۲
در ازل بر خویش راه پیش بینی بسته ایم
نیست چون آیینه هرگز در دل ما نیتی
۳
می روی بی رخصت امشب، کس چه سازد جان من
جان نمی گیرد ز کس در وقت رفتن رخصتی
نظرات