
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۷۱۷
۱
چون ز تنهایی غربت برهانم خود را؟
من که عاجز شده ام در وطن از تنهایی
۲
هر که از یار جدا ماند، دلش می سوزد
بدعت ما نبود سوختن از تنهایی
۳
کم نگردد غم آن سرو قبا پوش طرب!
که برآورد [مرا در] کفن از تنهایی
نظرات