
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۷۴۴
۱
رویش چو آفتاب است، او را نمی شناسی
زلفش چو مشک ناب است، او را نمی شناسی
۲
گفتی که نوگلت را در باغ حسن دیدم
آن غنچه در نقاب است، او را نمی شناسی
۳
چون با رخ درخشان، از خانه شب برآید
یک شهر ماهتاب است، او را نمی شناسی
۴
گر ساغر دو چشمش، آید به گردش ناز
صد بزم را شراب است، او را نمی شناسی
۵
طغرا مگو که آن گل، بی ساز می خورد می
آه منش رباب است، او را نمی شناسی
نظرات