
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۷۵۰
۱
از بس گل ناسازی ام در جیب و دامن می کنی
زان پیشتر کآیی برم، سامان رفتن می کنی
۲
ای بت نه ناقوس منی، بهر چه در خلوتسرا
تا می رسد دستم به تو، بنیاد شیون می کنی
۳
از نوبهار آرزو، گلهای اشکم تازه شد
پایی بنه بردیده ام، گر سیر گلشن می کنی
۴
ای دل نخواهی یافتن، از دختر رز بهتری
از صحبت او پا مکش، گر خواهش زن می کنی
۵
طغرا، نفاق دوستان، هرگز نخواهد گشت کم
در پیش ایشان بی سبب، تعریف دشمن می کنی
نظرات